- تاریخ ارسال : چهارشنبه 17 مهر 1392
- موضوعات : آموزش و پرورش , زنگ تفریح ,
- بازدید : 337 مشاهده
نکته های کلیدی در مدیریت کلاس درس
نکته های کلیدی در مدیریت کلاس درس
با دانش آموزان خود دوست باشیم
علت خودکشی معلمان ریاضی
حتماً بخوانید
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
لطیفه
های
معلمی
معلم شه شاهان ادب
وکسی که همه اورا بشناسند
به علم ودلی آرام تراز آب روان و
صبری از کوه چو یعقوب
برای معلمان
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــوب
ويژگي هاي یک معلم خوب در تفکر ابن سينا
ذهن خالي، محل مورد علاقه شيطان است. تمام كارهاي شيطاني در ذهن خالي روي خواهد داد. ذهن خود را با افكار مثبت و با ارزش پر كنيد.
رابطه مستقیم دانش آموزان با فیلم های تلویزیونی
آورده اند كه شخصي خانهاي به كرايه گرفته بود. چوب هاي سقفش بسيار صدا ميكرد. از صاحبخانه خواست تا مرمت نمايد.
صاحبخانه پاسخ داد كه: چوب هاي سقف ذكر خدا ميكنند. گفت نيك است، اما ميترسم اين اذكار منجر به سجده شوند!
ضايع ترين اوقات زندگي انسان وقتي است كه در طلب غيــــــــــــــــر حــــــــــــــــــق سپري شود.
(ارسطو)
سلام. منم تو نوبهي خودم شروع ترم جديد رو به همه دوستان تبريك ميگم. اميدوارم اين ترم رو هم با سلامتي و عاقبت به خيري به پايان برسونيم انشالله. راستش امروز يكم دلخورم از دست اين آموزش پرديس علامه اميني. نميدونم تو پرديس الزهرا هم اينطوري بوده يانه. ديروز ديدم همه نماينده هاي كلاسها رو جمع كردن تو آموزش و دارن براشون صحبت ميكنند. خلاصه جلسشون تموم شد و ماجرا رو پرسيديم. ماجرا از اين قرار بوده كه به نماينده هامون گفتن انتخاب واحدي كه دانشجو ها انجام دادند يعني كـــشـــك! منظورم اينه كه مثل سال اول ابتدايي چند تا درس رو با استاداي دلخواهشون انتخاب كردن واسه همه و هر كس با گروه قبليش درسشو ادامه ميده. سوال من اينجاست: اگه قرار بود همه در گروه قبلي خودشون بخونند حالا چه نيازي به انتخاب واحد توسط دانشجو بود؟؟؟ چرا مثل ترم قبل خودشون اينكارو نكردن؟؟؟؟ من كه سر در نياوردم. زياد سرتونو درد نيارم. فعلا اين شعرو بخونيد تا پست بعدي. البته خودم ميدونم بيت آخر خيلي مزخرفه ولي چاره اي نيست. خدا نگهدار همتون.
شادی روزگار یعنی کشک
خاطر بی غبار یعنی کشک
در قم و یزد و گرمسار و طبس
شرشر آبشار یعنی کشک
بین خرچنگ های مردابی
سخن از خاویار یعنی کشک
چون كه تعداد درسا محدوده
انتخاب واحد من يعني كشك
پدری با پسرش گفت به خشم که تو آدم نشوی خاک به سر
گر کســــــان جامع خیر و شرند از سراپای تو بارد همه شر
حیف از این عمر که ای بی سرو پا در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شــکست بی خبر روز دگر کرد سفر
رفت از آن شهر به شهری که دگر نشنود سرزنش تلخ پدر
رفت از پیش پدر تا که کــــــــند بهر خود فکر دگر ، کار دگر
عاقبت منـــــــــصب والائی یافت حاکم شهر شد و صاحب زر
چند سالی بگذشت و پس از آن امر فرمود به احضار پدر
تا که بـــــــیند پدر آن جاه وجلال شرمساری برد از طعنه مگر
پــــــــــدرش آمـــــــد از راه دراز نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و كبر به سراپای وی افكند نظر
گفت ای پیر شناسی تو مرا؟ گفت كی میروی از یاد پدر
گفت: گفتی که من آدم نشوم حالیا حشمت و جاهم بنگر!
پیر خندید وســـــــری داد تکان این سخن گفت وبرون شد از در
من نگفتم که تو حاکم نشوی گفتم آدم نشوی جان پدر!!!!